چادری که بی حرمت شد
چادرش از سرش می افتاد ، دوباره چادرش را به زحمت سر میکند.
موهای رنگ زده اش را بعد از عبور از حراست بیرون میگذارد.
زیپ چادر ملی اش را باز میکند.
و بدون معطلی مسیر سرویس بهداشتی را برای تجدید آرایش دنبال میکند.
ناخنهای بلند و لاک زده اش حاکی از چند ساعت وقت گذاری است .
او را میدیدم و سعی میکردم حواس بچه ها را پرت کنم که او را نیبینند.چادری بود اما...همه او را به هم نشان میدادند و میخندیدند . جالب بود دختران با مدل ها و رنگ های متفاوت میگفتند حرمت چادر را از بین برده است .
از بچه های سرویس ما بود.
سرویس آمد و همه سوار شدند.دو پسر روبروی ما نشسته بودند .دوستم مرا صدا زد و آن دو پسر با حالت استهزا جواب دادند و خندیدند منو دوستم هم زمان خیره به آنها نگاه کردیم لبخند بر لبانشان خشک شد و سریع جایشان را عوض کردند چون فهمیده بودند خنده و شوخی روبروی ما تعطیل است.
شب قبل استراحت نکرده بودم و ترجیح دادم چند دقیقه بخوابم..هنوز خوابم نبرده بود که دیدم دوستم صدا میزند:آلا آلا بیدار شو گوش کن صدا رو از صندلی عقب چی دارن میگن!!!
-ببخشید خانم دوستم منو اذیت میکنه میتونم کنارتون بشینم؟
-بله خواهش میکنم
چند دقیقه سکوت
-ببخشید شما چه رشته ای هستید؟
-پرستاری
-من هم مهندسی مواد هستم
و...
کم کم افعال رنگ مفرد گرفت
-سرتو بالا بگیر چه قدر خجالتی هستی!
-نه خجالتی نیستم عادت دارم سرم رو پایین بگیرم
-حتما بهم زنگ بزن امشب فردا قرار بذاریم
-باشه
این دختر که بود که اینقدر راحت خودش را فروخت...کدام پسری به خودش اجازه ی چنین جسارتی را داده بود؟
دوستم با اینکه وضعیت ظاهری مناسبی نداشت عصبانی شده بود و میخواست تذکر بدهد که من سکوت را توصیه کردم ..
موقع پیاده شدن برگشتم عقب را به حالت بدی نگاه کردم
لبخندی مسخره که گویای حرفهای زیادی بود از جانب پسر پذیرای من شد که به من میفهماند دیدی با 5 دقیقه حرف تونستم یک دختر را...و شما به خودتون اجازه میدید به خاطر خنده به من و دوستم خیره نگاه کنید؟دختر چادریه میبینی درست عین تو...
نگاهم را به دختری دوختم که او همزمان من را نگاه میکرد سرش را از شرم پایین انداخت ...
فردای آن روز
من
سرویس
دختر را دیدم
سوار شدم
سوار شد
-ببخشید خانم
-بله
-جا براتون گرفتم
وکنارم نشست...
از آن روز امیدوارم بتوانم کمکش کنم و تاثیر گذار باشم